۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

می خوام خدا رو بکشم ( طغیان )






تو رو خدا ، یکی یه خنجر بیاره

یه خنجر تیز بلند که یکسره کنه کارش رو

باید برم به جنگش ، خدای راس راسی رو آزادش کنم ...

خدای من یه مدته اسیره ، تو چنگ این خدای الکی

تو دست این خدایی که مثل خداست خدا نیست

باور کنین دارم قسم می خورم

دروغه این خداهه ، همین که تو آسمونه

 بارون توی دستاشه و پادشاه ابراس

مراقب خورشید و ماه و همه ی ستاره هاس

خدای من مهربون ، تو خونمون ، دلامون ، دلاتون ...

خدای من خدا بود ، این خدا اما به خدا خدا نیس

خدایی که درد و دلا رو نشنوه خدا نیس

خدایی که نصف شبی بغض یه مرد و نشنوه خدا نیس

خدایی که با دیدن گریه ی یه بچه برای بادکنک می خنده که خدا نیس

خدایی که می بینه تنهایی و درد و غم داری

دست می ذاره رو دست و آب شدن یه آدم و می بینه که خدا نیس

آره والله این خدا خدا نیس ، راستکی نیس 

وختی می گی خدایا ، آخدا ... این دل لاکردار من شکسته اس

این دل لامصب من د خسته اس

چشام دیگه گریه نداره تا برات بباره

صدام دیگه نایی برای ذکر شب نداره

دستام دیگه توان یه قنوت خشک و خالی رو نداره

نمی دونم نمی دونم گوش نداره یا نمی خواد گوش بده

دیگه دارم کم میارم ، باید یه کاری بکنم ... باید خدا رو بکشم

خدا من خدای سرد و فقر نیست ، خدای من خدای جنگ و زخم نیست

خدای من خدای ابر و بارونه ، خدای من خدای نور و روزه ... خدای روشنایی

خدای من خدای ماه و خورشید و شب ، خدای من خدای رنگ سبزه

خدای من خدای یک مزرعه اس ، خدای من خدای کوه و روده

گاهی شبا که تنهایی با یه اتاق و تخت و یه پنجره ام

تب می کنه چشام و هی داغ می شه حنجره ام

تا می بینم سیاه شده بازم سکوت پنجره

دستم به هر چی می خوره فک می کنم خنجره

می خوام براش دعا کنم می گم نه که ریا بشه

می خوام براش ریا کنم می گم نه که سیاه بشه

ای کاش می شد تنها بودم ، تو کوه تنهایی ها تنها تر بودم

شاید شبا تا خود صبح گریه می کردم برای خدای تنهای خودم

صبحش می رفتم تو کوچه می خندیدم عین خلا واسه ی خدای تنهای خودم

باور کنین خدا اگه خدا بود

تو دستای سنگی ئه این خدای بد ، تو غل و زنجیر نبود

دنیا دیگه دنیا بود مثل زمونای قدیم

اون دنیای قدیم بود ، شیطان دیگه نبود رجیم

دنیای خیس و کرسی و آجیل مشکل گشا

باورامون هزار هزار تا گره وا می کرد از مشکلا

دنیای آش رشته و نذری و دیگ سمنو ، نیت کن و همش بزن ، نیت کن و همش بزن

دنیای مادر و مادر بزرگ ، دنیای سجاده  و عشق و شمعدونی

دنیای پهلوون خلیل و اون شکستای مصلحتیش

دنیای بابا و پدر بزرگا ، معرفت و مرام و احترام همساده ها

جون خودم خدا اگه رها بود دنیا دیگه دروغ نبود ، خیابونا شلوغ نبود

هیچ جا برای سرپناه دعوا نبود ، اصلا دیگه واژه ی بی پناه نبود

برای آواره ها رویای خونه داشتن ، قصه نبود غصه نبود

بیچاره ها چاره ی کارشون نه خود کشی بود

واسه ی ایناس می خوام خدا رو بکشم

ای کاش می شد دوباره یادم می اومد

چطوری باهاس دعا کرد ، چطوری باهاس سه چار رکعت نماز کرد

حالا چه فرقی می کنه قبله کدوم وری باشه ؟

وامیستادم روبروی یه پنجره ، یه پنجره که نور داره قد هزار تا کعبه ...

یه پنجره که وابشه رو به هوای بارونی ، یه پنجره که ناز کنه برای ریتم ناودونی

یه پنجره که عشوه هاش قد یه آسمون باشه

یه آسمون که سایه ی بلند اون مثل یه مرد ، پهن باشه رو صورت یه مزرعه

یا که یه باغ سیب چند صد هکتاری ... یه باغ که جونش در بره برای باغبونش

یه مزرعه که هیش مترسکی نمی شه پاسبونش

نه آفتی نه بادی ، نه بورانی نه رعدی

نه خشکی و نه دسته ی کلاغ بی حیایی

خدای من حالا اگه اینجا بود

حکم برای هیچ مترسکی چه باگناه چه بی گناه

تبعید و مردن زیر سایه ی سیاه هیچ کلاغی نبود

خدای من حالا اگه اینجا بود

هیچ طنابی به داری تن نمی داد

خدای من حالا اگه اینجا بود ... حتی تن به قاتلم نمی داد طناب و چوبه ی دار

دل به کشتن ندا و سهراب و ترانه ای نمی داد گلوله و تفنگ دار

خدای من حالا اگه اینجا بود ... خاک و یه مشت سنگ نبود تمام سهم یه زن

سهم تنش مثل درخت بی گناه توی خاک ، موندن و خشکیدن و مردن نبود

خاک برای زایش و بهار بود ، سنگ برای سقف کاشانه بود

خدای من حالا اگه اینجا بود ... جواب فریاد و یه مچبند سبز ، تفنگ نبود و نعره ی گلوله

گفته بودم می خوام خدا رو بکشم

بعدش برم رو شونه های آسمون هفتم

دستامو دور دهنم حلقه کنم داد بزنم ، هوار و فریاد بزنم

خدای ما خدای قصه ها نیس ، خدای ما خدای قصه ها نیس

خدای ما خدای نامردا نیس ، خدای ما خدای آزادیه

خدای ما خدای آبادیه ، خدای ما خدای رنگ سبزه

خدای ما همون خدای سبزه ، خدای ما خدای بی پناهاس

خدای ما خدای بی خداهاس

خدای ما خدای مرد مسته ، اونکه صداقتش هس ، میون دستاش خسته

من این خدا رو کشتم ، با خنجری که داشتم

خدای درد و دروغ ، خدای شیخ و شلوغ

خدای منبرای خونین ، خدای شیخ بی دین

خدای پادشاها ، خدای آدم بدا

خدای آدم کشا ، خدای از خدا بی خبرا

حالا دیگه رها شدیم ، مثل خدای راس راسی

خدایی که خدای ادم خوباس

خدایی که توی دلا خدا شده

خدایی که گاهی برای بنده هاش رسوا شده

خدایی که برای عشق بنده هاش خدا شده

خدایی که تنهاس و با مهربونیش خدا شده

خدایی که روی زمین شریک نداره و خدای این زمین و آسمونه

خدایی که خدایی لایقش بود خدا شده

گفته بودم می خوام خدا رو بکشم

خدایی که خدا نبود

خدای رهبرا و قاتلا و خطبه ها بود

گفته بودم می خوام خدا رو بکشم .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر