۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

یک “فریاد” در سینه دارم

مادر شبنم سهرابی: مژگان مدرس علوم
 
مادر شبنم سهرابی: یک “فریاد” در سینه دارم
به نقل از جرس :
در حالیکه بیش از دو سال از شهادت شبنم سهرابی می گذرد اما پیگیری های قضایی خانواده وی تاکنون به نتیجه نرسیده است. شبنم سهرابی از کشته شدگان ششم دی ماه و در جریان راهپیمایی روز عاشورای سال 88 است که توسط اتومبیل نیروی انتظامی زیر گرفته شد و به گفته شاهدان عینی خودروی نیروی انتظامی چندین بار از روی وی رد شده است. مردم حاضر در صحنه او را بر روی دستها بلند می کنند و به بیمارستان می رسانند اما ساعاتی بعد شبنم در بیمارستان به علت شدت جراحات جان می سپارد.
اینک، در آستانه سومین فروردینی که او در کنار ما نیست، به سراغ خانواده اش رفتیم تا یاد او را گرامی بداریم و پای درددل اعضای خانواده این شهید جنبش سبز بنشینیم.

مادر دلشکسته شبنم سهرابی که بارها برای عدم مصاحبه با رسانه ها تحت فشار نهادهای امنیتی قرار گرفته است به "جرس" می گوید: "از شبنم که حرف می زنم می گویند چرا مصاحبه کردی؟ آخر من که چیزی نمی گویم، نه به کسی توهین می کنم، نه حرف ناحق می زنم. من یک مادرم که دلم سوخته اگر اینها را هم که نگویم دق می کنم. شبنم را با سختی و تنها بزرگ کردم هم برایش مادر بودم هم پدر در بیمارستان کار کردم تا او را به سر و سامان رساندم. دختر دسته گلم رفت و جنازه اش را تحویلم دادند. فقط واگذار می کنم به همان صاحب عاشورا، ما هم خدایی داریم و این جور نمی ماند."

خواهر کوچک شبنم نیز با بغض و گریه از درد فراق خواهرش می گوید: "تمام لحظاتی که با شبنم گذراندم برایم خاطره است، اینکه از کدام این لحظه ها بگویم سخت است. وقتی دختر کوچک شبنم را می بینم درد و غصه تمام وجودم را می گیرد که در این سن کوچک باید مادرش از او گرفته شود. الان مادرم سرپرست نگین دختر شبنم است و هیچ پشتوانه ای ندارد. مدام از من سوال می کند خاله چرا من مادر ندارم؟ نمی توانم به بچه های مدرسه بگویم مادر ندارم... من هم جز بغض هیچ جوابی پیدا نمی کنم تا او را آرام کنم. مرگ شبنم چنان ناگهانی بود که الان همه از شوک بیرون نیامده ایم. مادرم در این دو سالی که شبنم را از دست دادیم خیلی پیر شده و انگار ده سال را گذرانده است. شبنم برای ما بیشتر از یک دختر و خواهر بود. او همیشه با ما بود. همیشه حواسش به ما بود و ما هم تمام امیدمان به شبنم بود. خاطرم است که دانشگاه آزاد قبول شده بودم و می خواستم نروم، اما شبنم گفت که "تو درست را بخوان من شهریه دانشگاه را می دهم" و همیشه مراقب ما بود."

داغ از دست دادن این عضو خانواده چنان سنگین است که لحظه ای دست از تلاش برای شناسایی و معرفی قاتل بر نمی دارند اما علی رغم این تلاش ها، پیگیری های قضایی مادر شبنم تاکنون به نتیجه ای نرسیده و دلگیر از بدرفتاری و برخوردهایی که با او در این پیگیری ها انجام می شود، بیان می کند: " یک "فریاد" در سینه دارم. اینقدر خسته ام... خیلی اعصابم خرد است و خیلی دل من را سوزاندند. شهید شدن دخترم یک طرف، دهن کجی کردن اینها یک طرف، برای پیگیری به دادگاه که می روم اصلا محل نمی گذارند، انگار نه انگار که مادر یک شهید هستم..."

خواهر شبنم در این خصوص ادامه می دهد: "مادرم مدام در حال پیگیری است اما اینقدر با او بد برخورد می کنند که فقط می گوید خدا جواب آنها را می دهد و ظلم پایدار نیست. کسی هیچ مسئولیتی به عهده نمی گیرد و هیچ جوابی نمی دهند. الان هم تمام دغدغه مادرم بزرگ کردن نگین دختر شبنم است."

مادر شبنم از زیباترین خاطره دخترش یاد و ذکر می کند: "بیمارستان شب کار بودم، وقتی خانه آمدم شروع به کار خانه کردم و ظهر می خواستم بخوابم که یکدفعه شبنم آمد و جیغ کشید "مامان دانشگاه رشته مدیریت صنعتی قبول شدم، مامان قبول شدم..." اینقدر خوشحال بود. دور اتاق می چرخید و می گفت قبول شدم، قبول شدم...هیچوقت آن روز را از یاد نمی برم خنده هایش، شادی هایش و آرزوهایش...همه رفت، همه با شبنمم رفت...الان هم تمام تفریحم این شده که بروم بهشت زهرا و بیام. تنها یا با بچه ها می روم بهشت زهرا و می گویم شبنم اومدم( در این لحظه گریه به او امان نمی دهد و پس از لحظاتی مکث جملات را با اشک و آه بر زبان جاری می کند) می نشینم بالای سر قبرش و می گویم شبنم آخه تو چه کرده بودی که اینطوری به شهادتت رسانند؟ چنان دلم از درد فشار می آید... یک لحظه چهره دخترم را نمی توانم فرموش کنم. بی تاب سر خاکش می روم تا بلکه در کنار مزارش آرام شوم و بیایم خانه و دخترش را که بی تابی مادر است آرامش دهم....شب و روزم شده گریه، این همه آدم در خیابان رفت و آمد می کنند فقط بچه من زیادی بود...بخدا خیلی سخت است، زمان هم نمی گذرد. بعضی اوقات فقط می خواهم با یکی حرف بزنم و دردهایم را بگویم تا کمی سبک شوم. آخر به چه کسی بگویم که چه می کشم! دلم می سوزد، جگر گوشه ام را گرفتند. خدا به همه مادرها صبر بدهد تا این درد را تحمل کنند..."

مادر این شهید جنبش سبز در پایان می گوید: "بعد از شهادت شبنم ما دیگر عیدی نداریم و هیچوقت سفره هفت سین نمی اندازم. نگین بی تابی مادرش را می کند دخترانم ناراحت و افسرده هستند... از وضعیتمان بعد از رفتن شبنم چه بگویم؟! ما هر روز در خانه امان عاشورا و تاسوعاست. اصلا کسی سراغی هم از ما نمی گیرد فقط یکبار خانم رهنورد آمد خانه امان و دلجویی کرد. نماز ظهرش را خواند و ساعتی در کنارمان بود و رفت..."

عدم حضور هشت تن از مراجع تقلید در انتخابات فرمایشی مجلس نهم

عدم حضور هشت تن از مراجع تقلید در انتخابات فرمایشی مجلس نهم
به نقل از جـــرس:
 
در حالیکه برخی مراجع حامی حکومت، از همگان برای حضور در انتخابات مجلس نهم دعوت بعمل آورده بودند، منابع خبری از عدم حضور هشت نفر از مراجع تقلید مستقل، مردمی و منتقد حکومت در انتخابِات مجلس نهم خبر داده اند.

طی روزهای گذشته، روزنامه جمهوری اسلامی گزارش داده بود که "حضرات آیات مكارم شیرازی، جوادی آملی، سبحانی، نوری همدانی، علوی گرگانی و مظاهری، آحاد مردم را به شركت گسترده در انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی دعوت کرده اند."

روز جمعه دوازدهم اسفند ماه و همزمان با انتخابات نیز، منابع خبری گزارش داده اند که همگام با جنبش اصلاحات و قاطبه فعالان سیاسی و مدنی، گروهی از مراجع عظام تقلید نیز، از شرکت در انتخابات فرمایشی مجلس نهم خودداری کرده اند.

این منابع خبری از رای ندادن مراجع مستقل چون آیات عظام حسین وحید خراسانی، سید موسی شبیری زنجانی، سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، شیخ یوسف صانعی، سید محمد صادق روحانی، سید صادق شیرازی، سید علی محمد دستغیب شیرازی و شیخ اسدالله بیات زنجانی، گزارش کرده اند.

گفتنی است، همانگونه که سبزها، اصلاح طلبان و قاطبه فعالان سیاسی منتقد اعلام کرده بودند، به دلیل عدم امکان برگزاری انتخابات آزاد، رقابتی و سالم آنها از رای دادن در انتخابات خودداری نموده و تشکل های اصلاح طلب نیز از مردم درخواست کرده بودند روز انتخابات – به نشانه مقاومت مدنی- خانه نشینی اتخاذ کنند.

۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

خود سوزی آیت الله های ایران : بیست و پنجمین نامه ی محمد نوری زاد به خامنه ای



سلام به محضر رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای

من در این تنگنای فرصتی که همه ی ما گرفتار آنیم، می خواهم دیگرانی ازجنس خودتان را و نه شما را مخاطب قراردهم. درست دراوضاع و احوالی که ما و شماغربال به دست، نمایندگان راستین مردم را پس رانده ایم و نمایندگان دلخواه یا نمایندگان بی روح و بی تپش را برگزیده ایم! و درست در شرایطی که حداقل پانزده میلیون مردم معترض تماشاگراین خیمه شب بازی ملی مایند! شما را بخدایی که دوستدار و بنده ی اویید، این همه انشقاق را بر این مردمِ آرزو به دل مپسندید. شما را بخدایی که همه ی اطوارما در معرض و منظر اوست، یک نگاه نگران به این تنگنای ملی بیاندازید. شما در دوقدمی نیکبختی، به بخش وسیعی از مردم ایران پشت کرده اید. شما در جوار خود خدا به حقوق حداقل پانزده میلیون صاحب رأی بی اعتنا مانده اید. این جفاکاری، خدای می داند که به فرداهای مطلوبی که مدعی آنید منجر نخواهد شد. سخن از حق است. حق های پایمال مردمی که اراده ی حقوق خود را به امانت به شخص شما سپرده اند.
شما در جایگاه خود جلوس فرمایید و به غوغای من گوش دل بسپرید. باور بفرمایید من در حیرتم که چرا آیت الله های ایران عمامه از سر نمی گیرند و پای برهنه فریاد وا اسلاما سر نمی دهند و پیش چشم مردم دنیا خود را به آتش نمی کشند؟ آیت الله های ایران به کدامین معجزه دل بسته اند تا مگر آن معجزه از آسمان خدا به زیر آید و غبار غلیظی را که در این ملک بر سر اسلام و قرآن و خدا و پیغمبر و معارف دینی نشسته، پاکسازی کند؟
متاسفانه می دانم که آیت الله های ایران به آبروی خود بهای بیشتری قائلند تا آبروی اسلام. چرا که اگر به این مهم باور داشتند، یک تغییری در رفت و آمد معمول خود پدید می آوردند. این روزها آیا آبرویی برای مسلمانی ما مانده است؟ به جرات می توان گفت: نه! ما با چنان کیاستی، و با اتخاذ آنچنان رویه های منحصر بفردی، و با گسیل عربده های کفن پوش به در خانه ی مراجع وعالمان بظاهر کج رفتار، به جرات و شهامت و زبان و قلم و فتاوای آنان قفل بسته ایم و راه هرگونه تحرک معترضانه را برآنان بسته ایم که مگر خود سوزی آنان به کارآید و کاری بکند.
ما به اسم اسلام در این سالهای پس ازانقلاب آدم کشته ایم و اموال مردمان خود را غارت کرده ایم و زندانهای خود را از مردم معترض پُر کرده ایم و به اسم اسلام برجهل مردمان خیمه افراشته ایم و به اسم اسلام برسراسلام و مردم و تاریخ خاک افشانده ایم. آیت الله های ما به کدام افق خیره مانده اند تا مگر فرصتی پدید آید و این غبار نفرت و انزجار از اسلام روفته گردد؟ من اما یک توفان سراغ دارم که می تواند این نجاسات را از سر و روی اسلام بروبد و چهره ی آلوده اش را خواستنی کند. و آن: خود سوزی آیت الله های ایران است.
آسیب ها و آثار مخوف کلاهبرداری های خارق العاده ی اسلامی ما را، با هیچ توصیه و توجیهی نمی توان روفت مگر این که آیت الله های ایران در اعتراض به خفتی که اسلام در این ملک دچار آن شده است، خود را به آتش بکشند. اگر آیت الله های ما به آن جهان و ایستادن در برابر خدا معتقدند که می دانم معتقدند، و قبول دارند که سکوت آنان در قبال مفسده ها و ظلم های جاری این نظام، قطعا به حساب آنان نیز گذارده می شود، خود سوزی خویش را بهترین و خدایی ترین راه برای برون رفت این سرزمین از آغوش زشتی ها و نفرت ها و بن بست ها خواهند یافت.
آیت الله های ما می توانند یک به یک و یا چند به چند، دوراز چشم کفن پوشان و لباس شخصی ها و طلاب استخدامی و ماموران معذور، خود را به آتش بکشند، و پیش از آن، جلوی دوربین های ساده ای که همه جا یافت می شود، به مردم بگویند که چرا دست به این کار زده اند. گرچه با اولین خودسوزی یک آیت الله، دستگاههای اسلامی اطلاعاتی ما ممکن است همه ی آیت الله ها را در یک جا جمع کنند و کبریت و بنزین را از دسترس آنان دور سازند، اما می شود پیش از اقدام به خود سوزی، درگوشه ای به غیبت و انزوا خزید و ناگهان با انتشار خبر و فیلم خود سوزی به پهنه ی فهم و علاقه و استقبال مردمان پای نهاد.
من با اطمینان می گویم که خود سوزی آیت الله های ما کمترین هزینه ای است که می شود برای خلاصی از بختکی که به اسم اسلام برگلوی اسلام ومردم مسلمان تیغ می کشد، متقبل شد. این خودسوزی ها می توانند موجی از سرزندگی به جان جامعه ی افسرده و روبه موت ما بدوانند و روح تازه ای به جسم این مرده ی متحرک بدمند.
مباد آیت الله های ما و طرفداران آنان، سخن مرا به طنز و مطایبه تفسیرکنند و از ذات این پیشنهادِ بدیع، توهین واسائه ی ادب مستفاد آرند؟ نخیر، اگر آیت الله های ما تن به آتش اختیاری این دنیا نسپارند، آتش آن دنیا چشم به راهشان است. آیت الله های ما بر قتل وغارت وآسیب مردم خویش سکوت کرده اند و با همین سکوت یا با اعتراض های نیم بند و بی ضرر خود، دست حاکمیت را و دست عمله های آنان را در رواج کاری ترین زخم ها بر پیکر دین و دنیای مردم وا گشوده اند. آیت الله های ما اگر خود را به آتش نکشند، باید جنازه ی اسلام را به دوش بکشند. و باید هر روز با تماشای مردمی که پرچم نفرت از اسلام برمی افرازند، هزار بار بمیرند و زنده شوند.
حُسنِ خودسوزی آیت الله های ما به این است که چهار ستون حاکمیت را به لرزه در می آورد و آن را فرو می ریزد و علاوه بر زنده کردن اسلامِ افسرده دراین ملک، از خسارت ها وکشتارها و شورش ها و هرج و مرج های بعدی جلو می گیرد. من به این مهم باور دارم که تنها چیزی که می تواند جلوی اسلحه ی برادران قاچاقچی را بگیرد و درمیان آنان موجی از تردید و شکاف ایجاد کند، همین خود سوزی آیت الله های ایران است.
هشتاد نه، هشت آیت الله اگر خود را به آتش بکشند، هم از کشته شدن هشتاد هزار نفر مردم معترضی که خواه ناخواه بدان سو خیز برداشته اند، جلوگیری می کنند، و هم نام خود را تا ابد بر تارک مجاهدان راستین اسلام و انسانیت ثبت و ضبط خواهند نمود، و هم چهره ی تازه ای از دین خدا به جهانیان عرضه خواهند کرد. که : در ایران، این تنها مردم نیستند که برای رهایی ازچنبره های ظلم هزینه می پردازند، بل آیت الله های ایران نیز پا به پای مردم معترض، از جان خود در می گذرند و با بذل جان خویش، سنگ ها را از پیش پای کشورشان برمی چینند.
رهبرگرامی
هم شما هم ما می دانیم که آیت الله های ما برای آنکه خود را از خودسوزی معاف کنند، هزار دلیل شرعی متوسل می شوند. باکی نیست. من خود مگر آیت خدا نیستم؟ من بجای همه ی آیت الله ها خودم را به آتش می کشم. شاید پیران و جوانان از جان گذشته ای نیز مرا در این حرکت آتشین همراهی کنند. نهضتی از خودسوزی. وشاید کسی نیز به راهی که من می نمایم، درنیفتد. مرا اما با دیگران کاری نیست. احساس و باورم براین است که برای بیدارکردن خفتگانی که درحاکمیت همه کاره اند، باید آتش افروخت. باهیزم تن خود. بله، من به زودی خود را به آتش خواهم کشید. تا شاید آتشی که عنقریب از دلارهای نفتی و اسلحه ها و فربگی جماعتی از پاسداران ما زبانه می کشد، فرو کشد.
من در لهیب آتشی که مرا می سوزاند بر سر همه ی نمایندگانی که چربی وشیرینی جلوس بر صندلی نمایندگی را به غارت نشسته اند، فریاد خواهم زد: ای همه ی شمایانی که با تن سپردن به غوغای فریب، بر سر مردم معترض سرزمین خود پای نهادید و بی اعتنا به حاجت های قانونی آنان پای به مجلس گذاردید، سیرازشیراین شتربنوشید که فردا – بسیارزود – خواهید دانست آنچه خورده اید، جز خون نبوده است!
رهبرگرامی
نگارش نامه های پیوسته ی من به جناب شما پایان یافت. تا مگر به ضرورتی – و اگر مرا عمری بود – باز با شما سخن بگویم. تمنای من از شما این است که مبادا خیرخواهی های مرا به دشمنی تفسیر فرمایید. من چشم به نیکفرجامی چشم دارم. من برای مردم ایران فرداهایی سرشار از نیکبختی آرزومندم. پس جوهره ی کلام مرا جز به خیرخواهی بر نیاورید. نمی دانم در همین نزدیکی ها خواب جناب حجة الاسلام والمسلمین طائب برای من و خانواده ام چگونه تعبیرخواهد شد. اما چرا به وی نگویم: آن کسانی از شما خوف می ورزند که به جان خود بهایی بدهند. این جان من. از ابزارها و زندانهای مخوف شما چه برمی آید آنجا که من اراده ی مرگ خود را خود به دست گرفته ام؟
هیچ به این اندیشیده اید که من اگر یکی دوبار بر در خانه ای کوفته بودم حتماً یکی سر بدرمی آورد و دربه رویم می گشود؟ اما شما نمی دانم چرا به این همه در کوفتن های من اعتنایی نفرمودید. باکی نیست. گرچه پاسخ شما برای من بسیار مغتنم بود اما بیایید و لااقل این یک تقاضای مرا نادیده مگیرید. کدام تقاضا؟ به وزیراطلاعات و رییس اداره ی اطلاعات سپاه بفرمایید پنج دستگاه کامپیوتر مرا و دوربین های مرا و حافظه های کامپیوتری مرا و اقلام دیگری را که از دوسال ونیم پیش از من ربوده اند به من بازبگردانند. دوست دارم پیش از آنکه خود را به آتش بکشم چشمم به تماشای اموال شخصی ام روشنایی بگیرد. بخداوندی خدا اگر من این شکایت را به پیشگاه یک حاکم نسل اندر نسل کافر می بردم نهایتاً یک پاسخکی به سمت من پرتاب می نمود. در شگفتم که چرا شما به تقاضای مکرر این کمترین بها نمی دهید. دزدان اطلاعات و دزدان سپاه این همه مدت است که ابزار کار مرا برده اند. چه می شد اگر یک تشری بر سر فرومایگان اطلاعات و سپاه فرو بارید وآنان را به خبط و خطای قانونی و شرعی شان متذکر می شدید؟ این که: دزدی، دزدی است. چه از جانب محمد رضا رحیمی و صادق محصولی و احمدی نژاد باشد چه برادران سپاهی و اطلاعاتی.
من اما به نوشتن های خود ادامه می دهم. روبه مردم. روبه نمایندگان نمایشی مجلس. روبه قاضی القضاتی که تجربه ی یک بازپرسی ساده در پرونده ی او نیست. رو به جوانان. رو به سپاهیان و بسیجیان. رو به همه ی آنانی که مظلومند و چشم به راه یک عنایت مختصر سر به آسمان دارند. رو به فردا. فردایی که برای درخشش ما پای می کوبد. رو به بشاراسدی که رفتنی است. رو به خیزشی که به سمت ما خیز برداشته است. والسلام
یازدهم اسفندماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

دل‌نوشته فرزندان رهنورد و موسوی

تمام این دیوارها و زنجیرها و میله ها روزی می شکند
به نقل از جرس:
 
دختران میرحسین موسوی و زهرا رهنورد همزمان با سالروز تولد پدرشان در یادداشتی که در آستانه یازده اسفند، سالروز تولد میرحسین موسوی نوشته اند، به بی خبری طولانی از موسوی و رهنورد پرداخته و با اشاره به آخرین باری که برای کسب خبر به بن بست اختر رفته اند، آورده اند: راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده بود فریاد کردیم با امید اینکه شاید از دیوارها و میله بگذرد و شاید آنجا باشید و بشنوید. برسرمان ریختند. نگهمان داشتند. در سرمای شب پاستور دستهایمان را بهم دادیم بچه های ترسیده کوچک را بین حلقه امان نگه داشتیم و ایستادیم.

پیش از این نیز برادر میرحسین موسوی که برای کسب اطلاع و نگران از وضعیت برادر خود به کوچه اختر رفته بود، با برخورد خشن ماموران رو به رو شده و آنها گفته بودند کسی به نام میرحسین موسوی نمی شناسند.

در پایان این دلنوشته آمده است:" و ما ایمان داریم و باور داریم که تمام این دیوارها و زنجیرها و میله ها روزی میشکند. آن روز که ترانه آزادی خواندن گناه نیست و شما و ما میوه صبر و ایمانمان را از درخت استقامت خواهیم چید و آن را با تمام دنیا قسمت خواهیم کرد… و ما و شما و همه یارانمان ندا میدهیم که صبر زیبا بر مصائب رفته نتیجه ای شیرین دارد و طعم تلخی های این روزگار غمبار را از خاطره ها خواهد زدود."

به گزارش کلمه، متن کامل این دلنوشته به شرح زیر است:
به نام خدای خوب ..خدای مهربان ، خدای همراه در لحظه لحظه های تنهایی آزادگان دربند
«آنجا که عشق
غزل نیست
که حماسه‌ ایست،
هر چیز را
صورتِ حال،
باژگونه خواهد بود:
زندان باغِ آزاده مردم است
و شکنجه و تازیانه و زنجیر
نه وهنی به ساحتِ آدمی
که معیارِ ارزش‌های اوست »
شاملو

نزدیک تولد توست. باور مان نمی شوداین یک سال را که بدون شما سر شد. دلخوش به صدای زنگ تلفن با شماره امنیتی بی نشان که شاید صدای شما نوید سلامتیتان را بدهد و دلمان کمی آرام شود که آنهم چه انگشت شمار بودند. و دلهایمان چه فشرده و نفسهایمان چه تنگ.

این تاریک شب طولانی را به پیغام استوار سبز ” صبر و فقط صبرت ” بابای دلیر صبور بودیم. یادت هست که قول های ما به تو همیشه قول بود؟ و قول هر آدمی همه‌ی شرفش؟ صبوری کردیم با ایمان و چشم دوخته به همان افق خونین که خورشید سر زند و شما دوباره رها و آزاد باشید کنار دیگر پرنده های بال و پر بسته که خدایشان بزرگ تر از هر قدرتیست و نگه دار تمام دل های زنده و تپنده برای شکوه ، آزادی و استقلال و سربلندی ایران.

شما گرچه در حصر، در زندان کوچه اختر یا هر زندان دیگری که ما امروز نمی‌دانیم دقیق که کجایید، آزادید و آزاده. پس پدر و مادر آزاده،در این بیخبریهای تلخ طولانی ما از روزگار مان برایتان می گوییم از آنچه که گذشته است. چرا راه دور برویم از همین هفته پیش از شبی سرد می گوییم…

بازهم خبری ازشما نبود ، به جایش نگرانی و درد رسوب کرده این سال تلخ در جانمان نشسته بود. همگی آمدیم به جستجوی خبری، شب بود و سرما . بازهم این ما بودیم پرسان بر سر آن کوچه غمگین خفته، آن اختر خاموش. در زدیم بازهم گفتند که کسانی به این اسم اینجا نیستند. راستی کجایید شما؟ با هم همگی فریاد کشیدیم سلام کردیم. با هم حالمان را گفتیم که خوب است و سلام گرمی که به مهر از یاران رسیده بود فریاد کردیم با امید اینکه شاید از دیوارها و میله بگذرد و شاید آنجا باشید و بشنوید. برسرمان ریختند. نگهمان داشتند. در سرمای شب پاستور دستهایمان را بهم دادیم بچه های ترسیده کوچک را بین حلقه امان نگه داشتیم و ایستادیم. غیر از ماموران عصبانی، آن درختهای بلند خفته چنار و آب جویهای یخ زده ناظر بودند. آنجا هم صبوری کردیم. صبری تلخ. آن کار زینبی که تو گفته بودی و باور هردوی شما بود. می بینید چه خوب درسهایی که اینهمه سال داده بودید پس می دهیم؟ آخر چگونه یک ون، دیوارهای بلند و فلزی نصب شده بر ورودی آن کوچه باریک وکوچک، میله ها و آهن های جوش خورده برپنجره های آن خانه کهنه و پر از خاطره می تواند مانع رسیدن پیام آزادی شما شود که هیچ دیوار و زندان و نیروی امنیتی و تهدید و توهین و اخراج آتش این عشق را سرد نمی کند و نه می تواند سدی شود در راه خواسته های به حق و صلح طلبانه شما و ما و که آزادی سرودیست همواره رها و جاری در رگ های شب که بی وقفه روییدن آفتاب را نوید می دهد.

ماه و خورشید ما! این یک سال شما حتما دلنگران ما دختران، بلیمونداهایتان، بودید و ما هم نگران شما ،هفت خورشیدمان که ابرها ربوده بودندشان با اینهمه براین باوریم که در این یلدای روزگار خورشید وجودتان را به خیالی بیهوده به گل اندوده اند که کی تـوان اندود خورشیدی به گِل…

شما ایستادید ،سرخم نکردید. و برعهدتان با هم میهنانتان، استوار ماندید. درست مانند همان بزرگ مردمانی که برای دوستی پاکی مهر و راستی ایستادند که شهید دادند ، کف خیابانهای شهر…

اینک آخرین ماه سال رسیده است و از شما برای ما به جز عکستان در قابی سبز، بر دیوار خانه، همان که دست در دست یکدیگرید… طنین گرم صدایتان که بر سرحرفهایتان هستید در روزهایی پر از ندانستن اینکه برشما واقعا در پشت دیوارهای زندانتان چه می گذرد، روزهای خبرهایی که هریک پشت دیگری میرسند و نگران ترمان می کنند، نیروی پر مهرتان به این خاک و حقیقت و آزادیست که گرممان می‌کند.

و ما ایمان داریم و باور داریم که تمام این دیوارها و زنجیرها و میله ها روزی میشکند. آن روز که ترانه آزادی خواندن گناه نیست و شما و ما میوه صبر و ایمانمان را از درخت استقامت خواهیم چید و آن را با تمام دنیا قسمت خواهیم کرد… و ما و شما و همه یارانمان ندا میدهیم که صبر زیبا بر مصائب رفته نتیجه ای شیرین دارد و طعم تلخی های این روزگار غمبار را از خاطره ها خواهد زدود.

پدر و مادر پر استقامت از ما برشما هزار درود
کوکب، زهرا، نرگس
اسفند ۱۳۹۰

زهی خیال باطل ؛ ما مصمم تر از گذشته در راه جنبش دموکراسی خواهی ایران تلاش خواهیم کرد

مشاهدات عینی یکی از بازداشت شدگان تجمع ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
مشاهدات عینی یکی از بازداشت شدگان تجمع ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
 
به نقل از جرس :
 
متن پیش رو، مشاهدات عینی و خواندنی یکی از کسانی است که در تجمع ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ حضور داشته و برای مدتی کوتاه بازداشت شده است. هویت واقعی نویسنده نزد جرس محفوظ است.

***
مدتها قبل از ۲۵ بهمن تمام هوش و حواسم به مسائل دو ساله اخیر و شاید ۳۰ سال اخیر به خصوص هزینه هایی بود که این ملت طی سالهای سال برای جنبش دموکراسی خواهی پرداخته اند . هر گاه می خواستم از چیزی شاد شوم یاد عزیزان و گرفتاران این جنبش مرا از شادی عمیق باز می داشت . بارها و بارها در خفا به یاد آزادگان در بند و مهاجران دور از وطن گریه کردم و از درگاه خداوند خواستار نجات این ملت عزیز و دوست داشتنی شدم .

بالاخره بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ با وجود اینکه خیلی خسته بودم و ناهار هم مهمان داشتم اوضاع بهم ریخته خانه را رها کردم و به اتفاق سه نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم در راهپیمایی سکوت به نشانه اعتراض به وضع موجود بخصوص در حصر بودن میر حسین عزیز و کروبی گرامی و رهنورد آزاده شرکت کنیم.

از جهار راه دروازه دولت شروع کردیم . تا میدان فردوسی ماجرای قابل ذکری نبود . در میدان فردوسی با خیل لباس شخصی‌های مسلح و نظامیان سرتا پا مسلح به کلاه خود و باطوم و سپر روبرو شدیم .بعد از طی مسافتی دو نفر از ما در چهار راه کالج به دلیل جو بسیار وحشتناک ترس و رعب جدا شدند . از چهار راه ولیعصر به بعد مسیر بسیار خطرناک بود بخصوص در مقابل دانشگاه تهران هر چند قدم که بر میداشتیم چند نفر مامور مراقب ما بودند . بالاخره در میدان انقلاب که جمعیت راهپیمایان بیشتر شده بود با حمله به یک دختر خانم چادری مواجه شدیم که موبایل در دست داشت .از او پرسیدند چه کار می کنی ؟ گفت به دوستم اس‌ام اس میزنم .با او به شدت برخورد کردند و کشان کشان او را به سمت ماشین پلیس برده و دستگیر کردند.

بعد از آن بطور دسته جمعی و گروهی عابران مرد را دستگیر می کردند بدون اینکه هیچ گونه حرکتی ویا شعاری یا نمادی همراه داشته باشند.آن‌ها را با ضرب وشتم به داخل پارکینگی در سمت راست خیابان هل میدادند. در اوائل خیابان آزادی هم جمعیت و هم جو پلیسی آنقدر زیاد بود که ما تصمیم گرفتیم از ایستگااه مترو توحید برگردیم که جلوی ایستگاه مترو پلیس صف کشیده بودند . گفتیم می خواهیم برویم داخل مترو گفتند نمی شود . بفرمایید آنطرف.

امان از آنطرف که چند نفر لباس شخصی و کماندوی مسلح ما را به سمت اتوبوس هل دادند .وقتی اعتراض کردیم چرا مارا به سمت اتوبوس می کشید ما که کاری نکردیم شروع کردند به ضرب و شتم بسیار شدید بطوری که چند بار ما به زمین افتادیم. در این حین روسری از سر من عقب رفت که یکی از مردان شروع کرد به کشیدن موهای سر من از بالای سر و یکی هم دو طرف بند روسری را گرفته بود و می کشید بطوری که احساس خفگی می کردم . چند نفر هم از پشت مشت و لگد به بدن من می زدند و سعی می کردند مرا به داخل اتوبوس هل دهند .یک دفعه احساس کردم دست یکی از مردان از زیر پالتو( در حالی که شلوار به پا داشتم و زیر پالتو هم زیر پوش و بلوز و ژاکت تنم بود ) به تنم چنگ می اندازد یعنی تماس دست مردی رابا بدنم احساس کردم .اینجا بود که مقاومت را بیهوده دیدم و بالگد و مشت و....ما را وارد اتوبوسی کردند که در واقع مانند قفس حیوانات درنده بود.

اتوبوس از سه قسمت تشکیل شده بود.قسمت ورودی که بسیار کوچک بود و یک صندلی دو نفره داشت ، قسمت جلو که اطاق راننده و سه صندلی برای سه مامور مرد بود و قسمت وسط که مخزن بدون صندلی بود و دیواره آن درست مثل قفس آهنی مشبک بود و پشت دیوار مشبک صفحه‌ای آهنی و بعد از آن دیوار اتوبوس.کف این قسمت آهنی و با پستی و بلندی که ناخودآگاه در تاریکی مطلق با ورود به آنجا زمین خوردیم.

پس از پرتاب شدن به این قسمت با عده‌ای دختر و زن جوان و پیر روبرو شدیم که همه وحشت زده با موبایل خود ماجرای دستگیری خود را به عزیزانشان خبر می دادند و نگران از اینکه آنها را به کجا خواهند برد . خلاصه پس از دو ساعت این مخزن تاریک و یا زندان متحرک شروع به حرکت کرد . از این مخزن به اطاق راننده‌ها یک دریچه بسیار کوچک بود که من از راننده و همراهانش پرسیدم ما را به کجا می خواهید ببرید ؟ با کمال بی‌شرمی گفت : خیلی خشگلی که جائی ببرمت ؟ راست می گفت .یک خانم که دو ساعت او را با کتک شدید و فحش و شوکر در این قفس زندانی کرده بودند آنقدر خوشگل نیست که بتوانند بلاهای کهریزک را بر سر او بیاورند.

خلاصه پس از مدتی ما را به چهار راه رودکی داخل راهنمائی و رانندگی بردند که پس از یکساعت معطلی ما را نپذیرفتند و به نگهبانهای ما گفتند ۵۰۰ نفر بازداشتی اینجا آورده اند و جا نداریم . دو باره اتوبوس دور زد وبه چهار راه نواب بازگشت . ما که آماده بودیم پیاده شویم (چون مامورها گفته بودند بر می گردیم چهار راه نواب شما را پیاده می کنیم ) ناگهان دیدیم سی چهل خانم را که گویا در این فاصله دستگیرو در یک پارکینگ نگهداری می شدند با هل دادن و ضرب و شتم سوار اتوبوس کردند .در این مرحله خانم‌های به اصطلاح مامور چادری شروع به فحش دادن و تهدید به شوکر زدن کردند و وقتی من گفتم که ناراحتی قلبی دارم وداخل اتوبوس هوا نیست شروع کرد به صورت من سیلی زدن به طوری که ناخنش صورتم را زخم کرد و تا چند روز آثار کبودی و لگد و چنگ زدن‌ها روی بدن باقی بود و وقتی شب به منزل برگشتم مقداری از موهای مرا که با چنگ کنده بود ند وسط سر من توی روسری انباشته بود ...در این حال همان خانم گفت اگر امام حسین هم بیاید ما شما را آزاد نمی کنیم .

خلاصه اتوبوس با تعداد بسیار زیادی خانم بازداشتی از ۱۷ تا۷۰ ساله ، در مخزنی تاریک به سوی شمال تهران حرکت کرد

نهایتا ما را به بازداشتگاه وزرا منتقل کردند و در آنجا تحقیقات همراه با تهدید و فحش شروع شد و از ساعت ۱۲ شب به بعد شروع به آزاد کردن افرادی که هیچگونه سابقه ا ی نداشتند کردند. وقتی از بازداشتگاه بیرون آمدم با صحنه جنگ خیابانی و زد و خورد بین نیروهای مسلح و خانواده هایی که دنبال فرزندانشان آمده بودند مواجه شدم . زیرا گویا وقتی دختران و زنان از باز داشتگاه بیرون میآمدند بستگانشان برای آن‌ها ابراز احساسات می کردند و ماموران هم با باتوم و شوکر به آن‌ها حمله می کردند .

تا چند شب از وحشت آن زندان مخوف و کلمات زشت و رکیک ماموران آرامش نداشتم .به یاد خطبه نهج البلاغه افتادم که امام علی (ع) در ماجرای ربودن خلخال از پای زن یهودی آنچنان آشفته می شود که می گوید اگر مردی این را بشنود و از غصه بمیرد بر او ملامتی نیست.

من به کسانی که فکر می کنند با این روش‌ها می توانند جلوی خواست‌های قانونی مردم را بگیرند می گویم : زهی خیال باطل .ما مصمم تر از گذشته در راه جنبش دموکراسی خواهی ایران تلاش خواهیم کرد .

به آن هائی که مرتبا به رای آری به جمهوری اسلامی افتخار می کنند بگویم من یکی از کارگزاران و عوامل در سر صندوق رای بودم . من حدود سی سال از بهترین سال های عمرو جوانی و خانواده خود را برای این نظام گذاشتم و صدماتی در این راه متحمل شدم .اما اکنون که می بینم آنچه بر ما می رود نه جمهوری است و نه اسلامی از پیشگاه خداوند و مردم عزیز ایران طلب مغفرت می کنم .

به امید پیروزی جنبش دموکراسی خواهی ایران عزیز
یکی از بازداشت شدگان راهپیمائی سکوت ۲۵ بهمن ماه ۱۳۹۰


۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

انتشار سی دی شماره 2 جریان انحرافی


پس از انتشار سی دی جنجالی عصر ظهور توسط عوامل نزدیک به لیدر جریان انحرافی و توزیع سراسری آن ، عوامل این جریان در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی ، سی دی شماره 2 خود تحت عنوان «عبرت تاریخ» ( نگاهی مقایسه ای به اتهامات تاریخی علیه جناب مختار ثقفی و اتهامات کنونی علیه احمدی ن‍ژاد) را به صورت گسترده در سراسر کشور توزیع نموده اند.

به گزارش «اعتدال» دست اندرکاران این سی دی با ادعای جمعی خودجوش از مردم (!) مدعی شده اند که صرفا نوعی اطلاع رسانی تاریخی و تذکر به همگان برای دفاع و حمایت از عملکرد ولایی احمدی نژاد را مورد نظر دارند !

در سر تا سر این سی دی ضمن استفاده مغلطه آمیز از سخنان بزرگان دین، ولایت وقیح و مجموعه مختار نامه با سخنان و عملکرد احمدی نژاد ، سعی در تبرئه جریان انحرافی و تطهیر سخنان رییس جمهور در حمایت از مکتب ایرانی شده است.

در سی دی التقاطی در ادامه راهبرد جریان انحرافی ، هاشمی رفسنجانی به عنوان پشت پرده تخریب دولت و جریان انحرافی معرفی شده و به رونمایی اتهامات مطرح شده در مناظرات انتخاباتی سال 88 پرداخته شده است. همچنین احمدی نژاد به مانند مختار فردی معرفی شده که برای تخریبش متهم به ایرانی گری شده است.

جالب آنجاست که علیرغم تاکید متن خوانده شده در سی دی بر عدم نسبت تهیه کنندگان با جریان انحرافی ، سرتا سر این سی دی به حمایت از نظریه مکتب ایرانی و موهوم بودن جریان انحرافی اختصاص دارد.

گفتنی است این سی دی به تعداد نامحدودی تهیه شده و همچنان به صورت رایگان در حال توزیع است.