۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

بیداری یا بیماری اسلامی؟ نامه ی شانزدهم محمد نوری زاد به رهبری

سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
می دانم به کبوتران، چشمی از مهردارید. این پرنده ی نمکین، از دیرباز با انسانِ تاریخ درآمیخته است و به او این اجازه را داده تا به بهانه ی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کیست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بویژه آنکه دوتا دوتا لب پنجره ای یا بام خانه ای یا شاخه ی درختی بنشینند و بغبغو بکنند و صدای گفتگویشان را به گوش ما وشما برسانند. چه خوب اگر پرده ها پس می رفت و بضاعتِ شنوایی ما فزونی می گرفت و ما مفهوم پچپچه های آنان را شنود می کردیم. آنجا که یکی به دیگری می گوید: خواهر؟ ودیگری پاسخ می دهد: جان خواهر. اولی ادامه می دهد: این آقا سید علی را می بینی که دارد قدم می زند؟ به نظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، باز از سرخیرخواهی و دلسوزی دیگران درمی گذشت و به راهی که می رود اصرار می ورزید؟
رهبرگرامی،
چندی پیش پیاده ازجایی می گذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فریدون می خواند، مرا به حلقهی مردم پیوست. درمیان حلقه، مردی ساز می نواخت و پسرک سرتراشیده ای می رقصید. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همین خاطرکلمات را خمیرمی کرد. دهان بی دندان او، کلمه ها را از ریخت می انداخت اما همین کلمه ها، درحفره ی دهان مرد چرخ می خوردند و هریک باری از حزن به دوش می گرفتند و بیرون می خزیدند. کمانچه ی مرد مگر حریف حُزنی می شد که از دهان او فرو می بارید؟عجبا که با همین صدای حزن آلود و ضجه ی کمانچه، پسرک می رقصید. وچه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او می داد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا می ربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بی دندان با لهجه ای که خراسانی می نمود صدا درداد: نرگس، کجایی بابا؟ دانستم پسرکِ سرتراشیده دختراست و مرد بی دندان کور. اما مگر فرقی می کرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجه ی دو کبوتری که بر سیم برق نشسته بودند شنیدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش یکی پیدا می شد و صدای ضجه ی ما را هم می شنید. بله خواهر، راست می گویی. ما چقدر داد بزنیم آهای ایرانیان، فاجعه درست پشت دیوارخانه های شما رقص می کند.
دوستی که حرفه اش واکاوی رسانه های فارسی زبان داخلی بود می گفت: هیچ رسانه ای نیست– چه مکتوب وچه مجازی – که من هرروزخبرها و تحلیل های کلی و جزیی آن را نبینم و نخوانم. می گفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بسته ام، گزیده ی خبرها را برمی گزینم و در فایل ها و پرونده های جداگانه جا می دهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحویل دهم. می گفت: عصاره ی خبرهای مربوط به ایران را که جمع آوری می کنم، به یک افسردگی هرروزه دچارمی شوم. چرا که عمده ی خبرهای مربوط به ایران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فریبکاری وهدر دادن سرمایه های ملی و ورشکستگی کارخانجات و بیکاری واعتیاد و تن فروشی و خفیف شدن ایران در آمارهای جهانی واختلاس و رانت خواری وارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و درمجموع: یک بی سرانجامی مکرری که به آذینی از فریب آلوده است.
من می گویم: چند خبرمربوط به پرتاب ماهواره ی امید وموشک شهاب وتوفیق دانشمندانمان درداستان سلول های بنیادین و دانش هسته ای را اگر که برجسته کنیم وبا تکرار هرروزه ی آنها برای خوبانمان مراسم تجلیل عَلَم کنیم، همچنان با غلبه ی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهیم و شاهد یک سرگشتگی مفرط در کلیت کشور. درست دریک چنین بلبشویی از اوضاع درهم پیچ است که ما با سماجت، کف دست برسینه ی خود می نشانیم و به همگانِ دنیا خبرمی دهیم: این خیزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.
رهبرگرامی،
نمی دانم تا چه حد با من موافقید که این داستان بهارعربی یا عنوانی که ما برایش پدید آورده ایم و از آن به ” بیداری اسلامی” یاد می کنیم، بیش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و لیبی و تونس و بحرین و یمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراین میان اما تفکیک قیام مردم سوریه از دیگر خیزش ها، وانتساب آن به استکبارآمریکا وهم پیمان صهیونیستی اش، وجانبداری آشکارما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را دربرابرچشم جهانیان می گستراند، ونام ما را درکنار نام کسانی که پایه های بقای خود را با دست های خونین خود رنگ می زنند ثبت و ضبط می کند.
ازهمه ی اینها به کنار، داستان برگزاریِ همایشِ شتاب زده ای به اسم بیداری اسلامی در تهران، بیش از آنکه به قیام کنندگان خدا قوتی بگوید، به مردمِ خودِ ما می گفت: ” آهای ای همه ی ایرانیان، خوب بنگرید که این همایش، در تجلیل ازدیگرقیام کنندگان آنهم دردیگر کشورهاست. نه شما، که بخواهید در فردا روزی علیهِ خود ما قیام بفرمایید”. پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنیدنی است: خواهر؟ جان خواهر. می بینی سخنرانان چه بی پروا دروغ می گویند؟ خواسته های مردم مصرکجا و این چیزهایی که اینها می گویند کجا؟
از نجوای کبوتران که در گذریم، همگانِ ما می دانیم که برگزاری آن همایشِ عجولانه در تهران، واحتمالاً همایش هایی که این روزها بناست به کالبد فرسوده ی ما انرژی دروغین تزریق کنند، دراصل، یک فرار به جلوی خام و نسنجیده محسوب می شوند. چرا که ما، نه که ازخیزشِ مردم خودمان و اعتراض های فروخورده ی آنان درهراسیم، از همین روی به دیگر مردم معترضِ جهان – حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمریکا – آفرین می گوییم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود می بریم و اعتراضشان را به اجانب ربط می دهیم و برسرشان می کوبیم. با اصرار فراوان، حرکت های اعتراضیِ مردمان دیگر را به رسمیت می شناسیم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسیر می فرماییم.
به دوستی که از لقمه های همان “همایش بیداری اسلامی” فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلایل برگزاری این همایش، به این فکر کنیم که قیام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموخته اند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ وباز به او گفتم: آوازه ی تنگناهایی که مردم ایران را درمیان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را درهرکجای دنیا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا باید مردم مصر و یمن و تونس و لیبی با نگاه به ما، حسرتناکِ این شوند که همانند ما شوند؟
خواهر؟ جان خواهر. بگویم چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسرمبارک، ومردم یمن و تونس و بحرین نیز؟ به خاطررهبری های طولانی، و رهبری های فرا قانونی، وتلنبارآسیب ها و فشارها، و تحقیرمستمرِمردم، وبه هیچ گرفتن قانون، وپروار شدن نظامیان و ویژه گان، وفرارنخبگان، وخانه نشینی شایستگان، وحاکمیت غلیظ سانسور، ونقد ناپذیری مسئولان، وجوابگونبودن آنان درقبال قانون وپرسش های فراوان مردم، وعقب ماندن کشوردرهرزمینه، وغارت اموال عمومی،و رانت خواری های تمام نشدنی ، ورواج رُعبِ ناشی ازدخالت سیستم های خوفناک امنیتی درمناسباتِ دم دستی حتی، ودخالت نظامیان درامور سیاسی و دخالتشان درهرکجا، ودستگاه قضاییِ منحط وفشل و سفارش پذیر، با دادگاههای سیاسی غیرعلنی و اعدام ها و حبس های بدون دادگاه و بدون دلیل، ومجلسی نمایشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، ودانشگاههای افسرده، وبیکاری فراوان، ورواج اعتیاد و تن فروشی و بزهکاری، ونبود شادمانی های جمعی. بازهم بگویم؟ کبوتر دوم می گوید: من نگران طبیعتی هستم که درایران به سمت مرگ می دود و هم ما را هم ایرانی ها را یک به یک می کشد.
کبوتر اول به سخن نخست خود باز می رود: کیست درجهان که به اسلام این نظام متمایل باشد؟ مگر نه این که قرار بود اسلام در این مُلک، بیماری ها را شفا بدهد؟ ببین چه به روز این اسلام آمده که جسم زخمین او برزمین افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بدارید. از جان من چه می خواهید؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسیدید، شما را به خدایی که می پرستید بیایید و این مختصر جان مرا مستانید!
رهبرگرامی،
سرزمین کهن و زیبا و غنی ای که شما رهبری آن را به عهده دارید، به آسیبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بیش از همه، همه را می آزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما وشما، مردم خود را ترسانده ایم؟ همه را، حتی بزرگانی را که یک روز برای خودشان کسی بوده اند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشته اند! من در نامه ی پانزدهم خود از شانزده شخصیت سیاسی و علمی و دینی و دوهمسرشهید تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپیوندند و برای جناب شما نامه بنویسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، یکی از داخل و یکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ایمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدل اند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنیتی ما برای معترضان تدارک دیده اند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعره کشان والله اکبر گویان به فحاشی و تخریب خانه ی علما و منتقدان مجاهده می کنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.
به شکلی غیرمستقیم برای آقای هاشمی پیغام فرستادم که برای جناب شما نامه ای بنویسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونی های عنقریب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگوید. این که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آیا باورتان می شود آقای هاشمی، که یک روز همه ی تریبون ها و رسانه ها برای انعکاس اندیشه ها وسخنان و نوشته های او خیز برمی داشتند، از این که برای شما چیزکی بنویسد می هراسد؟ یا مثلاً جناب آیت الله وحید خراسانی و جناب آیت الله جوادی آملی؟ همه را ترسانده ایم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خیمه ی خود و خویشان و هوادارانمان برسرمسندها گسترانیده باشد؟ با آنکه خود دراین باره بارها سخن گفته ایم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا وبویژه در یک نظامی که مدعی مسلمانی است، یک جرم و یک گناه و یک حرام محرز است.
خواهر؟ جان خواهر. می دانی چرا کسی از بزرگان و آیت الله ها جوابی به نامه ی نوری زاد نداده و نمی دهد؟ بخاطر این که اجابت نوری زاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای یک فتنه گرتفسیرمی شود. و این یعنی دوستان کفن پوش بلدند با آیت اللهی که سخن به اعتراض گردانیده و در لابلای کلمه ها و جمله ها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعیف می نالد: آخرچرا؟، چه بکنند و چه بلایی برسر او و برسر آبرویش بیاورند.
رهبرگرامی،
این لکنت بزرگ همان است که شما را در یک سوی و مردمان بسیاری را در دیگر سوی نشانده است. درفاصله ی میان شما و این مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ایمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصرو تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟
اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.
پس قبول می فرمایید همایش شتابزده ی “بیداری اسلامی” وتخلیه ی سراسیمه ی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد ازمیان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بریده ی ما می گرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس می کشد.
انتخاباتی سرنوشت ساز درپیش است. شما می توانید بدون بها دادن به خواست حداقل بیست میلیون مردم ایران، به همان راهی بروید که تا کنون بدان اصرار ورزیده اید. می توانید بدون حضور این جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببرید. و حتی بدون حضور این مردم، مابقی عمر خود را سپری کنید و با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدای خوب به دیار باقی سفر کنید. اما چه درد که شما با این گزینش یکجانبه، به سرعت از خاطره ها محو خواهید شد و به فهرست حاکمانی خواهید پیوست که با مردمشان نامهربان بوده اند و اعتنایی به خواست و اعتراض آنان نداشته اند.
بیایید و این سخن کبوتران بام خانه ی خود را بشنوید که با نگاه به قدم زدن های شما با هم نجوا می کنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش این آقا سیدعلی برای ایران و ایرانیان کیخسرو می شد، نه جمشید. که اولی در اوج اقتدار وعزت و بهره مندی وهمراهی غلیظ مردم، به گوشه ای خزید و به عبادت فروشد. ودومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگربرجایگاهی برترنشیند. اولی به نامی نیک دست یافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتید. وکبوتر دوم بغبغو می کند و می گوید: بله خواهر، این آقا سیدعلی برای کیخسرو شدن برازندگی بیشتری دارد تا جمشید. کاش سید قدر خودش را می دانست.
صدای صادقانه ی آن آوازه خوان پوک دهان نیز همین را می گفت:
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود زداد ودهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی
راستی آیا بزرگواری می فرمایید به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستورصادرکنید هرچه را که از من ودیگران برداشته اند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرمایید: ناسلامتی قرار است ملت های دیگر از ما سرمشق بگیرند. به آنها بفرمایید: با این دزدی های مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی یک متهم، و استفاده ی وحشیانه از عکس ها و تصاویرآن، وبا بردن وسایل کاری و شخصی سایرین، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمی کند که! حالا دزدی های بزرگ و کهکشانی شما ها – که جای گفتن آن اینجا نیست – بماند برای یک فرصت دیگر.
بدرود تا جمعه ی آینده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد /  نهم دیماه سال نود

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

می خوام خدا رو بکشم ( طغیان )






تو رو خدا ، یکی یه خنجر بیاره

یه خنجر تیز بلند که یکسره کنه کارش رو

باید برم به جنگش ، خدای راس راسی رو آزادش کنم ...

خدای من یه مدته اسیره ، تو چنگ این خدای الکی

تو دست این خدایی که مثل خداست خدا نیست

باور کنین دارم قسم می خورم

دروغه این خداهه ، همین که تو آسمونه

 بارون توی دستاشه و پادشاه ابراس

مراقب خورشید و ماه و همه ی ستاره هاس

خدای من مهربون ، تو خونمون ، دلامون ، دلاتون ...

خدای من خدا بود ، این خدا اما به خدا خدا نیس

خدایی که درد و دلا رو نشنوه خدا نیس

خدایی که نصف شبی بغض یه مرد و نشنوه خدا نیس

خدایی که با دیدن گریه ی یه بچه برای بادکنک می خنده که خدا نیس

خدایی که می بینه تنهایی و درد و غم داری

دست می ذاره رو دست و آب شدن یه آدم و می بینه که خدا نیس

آره والله این خدا خدا نیس ، راستکی نیس 

وختی می گی خدایا ، آخدا ... این دل لاکردار من شکسته اس

این دل لامصب من د خسته اس

چشام دیگه گریه نداره تا برات بباره

صدام دیگه نایی برای ذکر شب نداره

دستام دیگه توان یه قنوت خشک و خالی رو نداره

نمی دونم نمی دونم گوش نداره یا نمی خواد گوش بده

دیگه دارم کم میارم ، باید یه کاری بکنم ... باید خدا رو بکشم

خدا من خدای سرد و فقر نیست ، خدای من خدای جنگ و زخم نیست

خدای من خدای ابر و بارونه ، خدای من خدای نور و روزه ... خدای روشنایی

خدای من خدای ماه و خورشید و شب ، خدای من خدای رنگ سبزه

خدای من خدای یک مزرعه اس ، خدای من خدای کوه و روده

گاهی شبا که تنهایی با یه اتاق و تخت و یه پنجره ام

تب می کنه چشام و هی داغ می شه حنجره ام

تا می بینم سیاه شده بازم سکوت پنجره

دستم به هر چی می خوره فک می کنم خنجره

می خوام براش دعا کنم می گم نه که ریا بشه

می خوام براش ریا کنم می گم نه که سیاه بشه

ای کاش می شد تنها بودم ، تو کوه تنهایی ها تنها تر بودم

شاید شبا تا خود صبح گریه می کردم برای خدای تنهای خودم

صبحش می رفتم تو کوچه می خندیدم عین خلا واسه ی خدای تنهای خودم

باور کنین خدا اگه خدا بود

تو دستای سنگی ئه این خدای بد ، تو غل و زنجیر نبود

دنیا دیگه دنیا بود مثل زمونای قدیم

اون دنیای قدیم بود ، شیطان دیگه نبود رجیم

دنیای خیس و کرسی و آجیل مشکل گشا

باورامون هزار هزار تا گره وا می کرد از مشکلا

دنیای آش رشته و نذری و دیگ سمنو ، نیت کن و همش بزن ، نیت کن و همش بزن

دنیای مادر و مادر بزرگ ، دنیای سجاده  و عشق و شمعدونی

دنیای پهلوون خلیل و اون شکستای مصلحتیش

دنیای بابا و پدر بزرگا ، معرفت و مرام و احترام همساده ها

جون خودم خدا اگه رها بود دنیا دیگه دروغ نبود ، خیابونا شلوغ نبود

هیچ جا برای سرپناه دعوا نبود ، اصلا دیگه واژه ی بی پناه نبود

برای آواره ها رویای خونه داشتن ، قصه نبود غصه نبود

بیچاره ها چاره ی کارشون نه خود کشی بود

واسه ی ایناس می خوام خدا رو بکشم

ای کاش می شد دوباره یادم می اومد

چطوری باهاس دعا کرد ، چطوری باهاس سه چار رکعت نماز کرد

حالا چه فرقی می کنه قبله کدوم وری باشه ؟

وامیستادم روبروی یه پنجره ، یه پنجره که نور داره قد هزار تا کعبه ...

یه پنجره که وابشه رو به هوای بارونی ، یه پنجره که ناز کنه برای ریتم ناودونی

یه پنجره که عشوه هاش قد یه آسمون باشه

یه آسمون که سایه ی بلند اون مثل یه مرد ، پهن باشه رو صورت یه مزرعه

یا که یه باغ سیب چند صد هکتاری ... یه باغ که جونش در بره برای باغبونش

یه مزرعه که هیش مترسکی نمی شه پاسبونش

نه آفتی نه بادی ، نه بورانی نه رعدی

نه خشکی و نه دسته ی کلاغ بی حیایی

خدای من حالا اگه اینجا بود

حکم برای هیچ مترسکی چه باگناه چه بی گناه

تبعید و مردن زیر سایه ی سیاه هیچ کلاغی نبود

خدای من حالا اگه اینجا بود

هیچ طنابی به داری تن نمی داد

خدای من حالا اگه اینجا بود ... حتی تن به قاتلم نمی داد طناب و چوبه ی دار

دل به کشتن ندا و سهراب و ترانه ای نمی داد گلوله و تفنگ دار

خدای من حالا اگه اینجا بود ... خاک و یه مشت سنگ نبود تمام سهم یه زن

سهم تنش مثل درخت بی گناه توی خاک ، موندن و خشکیدن و مردن نبود

خاک برای زایش و بهار بود ، سنگ برای سقف کاشانه بود

خدای من حالا اگه اینجا بود ... جواب فریاد و یه مچبند سبز ، تفنگ نبود و نعره ی گلوله

گفته بودم می خوام خدا رو بکشم

بعدش برم رو شونه های آسمون هفتم

دستامو دور دهنم حلقه کنم داد بزنم ، هوار و فریاد بزنم

خدای ما خدای قصه ها نیس ، خدای ما خدای قصه ها نیس

خدای ما خدای نامردا نیس ، خدای ما خدای آزادیه

خدای ما خدای آبادیه ، خدای ما خدای رنگ سبزه

خدای ما همون خدای سبزه ، خدای ما خدای بی پناهاس

خدای ما خدای بی خداهاس

خدای ما خدای مرد مسته ، اونکه صداقتش هس ، میون دستاش خسته

من این خدا رو کشتم ، با خنجری که داشتم

خدای درد و دروغ ، خدای شیخ و شلوغ

خدای منبرای خونین ، خدای شیخ بی دین

خدای پادشاها ، خدای آدم بدا

خدای آدم کشا ، خدای از خدا بی خبرا

حالا دیگه رها شدیم ، مثل خدای راس راسی

خدایی که خدای ادم خوباس

خدایی که توی دلا خدا شده

خدایی که گاهی برای بنده هاش رسوا شده

خدایی که برای عشق بنده هاش خدا شده

خدایی که تنهاس و با مهربونیش خدا شده

خدایی که روی زمین شریک نداره و خدای این زمین و آسمونه

خدایی که خدایی لایقش بود خدا شده

گفته بودم می خوام خدا رو بکشم

خدایی که خدا نبود

خدای رهبرا و قاتلا و خطبه ها بود

گفته بودم می خوام خدا رو بکشم .


۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

نامه ی صریح یکی از سرداران سپاه به محمد نوری زاد


وب سایت محمد نوریزاد : این نامه را یکی از سرداران سپاه برای من فرستاده است. سرداری که من شخصاً به فهم و ادب و پاکی و درستی و دانش او اعتماد و ارادت دارم. نامه ی ایشان آکنده از درد است. انگار یک مادر از هدر رفتن زحمت هایش در تربیت فرزندش می گوید. من این نامه را بارها خوانده ام و ذره ای آشوبگری در فحوای نیت نویسنده احساس نکرده ام. این نوشته را سرشار از درد و رنج و البته آمیزه ای از راهکار خروج از بن بست ها یافتم. قبول دارم که پاسداران ما این روزها روزهای تلخی را گذران می کنند. پاسدارانی که اکنون به نام و نان و درجه متنعمند، تکلیفشان روشن است. اینان تا آخرخط در مقابل مردم می ایستند و اگر لازم باشد دست به کشتار مردم نیز می زنند. اما پاسدارانی که منتقد و معترضند هم از داخل سپاه به شدت به انزوا و حتی به حذف تهدید می شوند هم از ناحیه ی مردمی که آنان را و افکار آنان را نمی شناسند طرد می شوند.
محمد نوری زاد

محضر جهادگر صدیق ومبارزشجاع جناب آقای محمد نوری زاد

با اهدا سلام

نگارنده این نامه گر چه یکی از سرداران مستعفی سپاه است که درکارنامه خود بیش از 40 ماه حضور داوطلبانه در واحدهای عملیاتی در جنگ تحمیلی داشته وپس از آن نیز با ادامه تحصیل و کسب مدرک دکترا از دانشگاه سراسری ودافوس در سپاه تا همین چند سال پیش یکی از اعضا هیات علمی دانشگاه امام حسین بوده که به خاطرآزاد اندیشی و پاسخ صادقانه به پرسشهای فرهنگی اجتماعی وسیاسی دانشجویان مصداق بارز عدم التزام به ولایت فقیه گردیده و مجبور به استعفا (بخوانید:اخراج) شده است.

اینجانب نیز چون شماسالهاست شاهد جهل وجاه حاکمان کشور بوده و از وقایع تلخ سالیان پس از انقلاب به خصوص کودتای انتخاباتی وحشیانه وشرم آورخرداد 88 و جنایت های پس از آن رنج ها برده ام

مهم نیست اسمم چیست.من وصدها سردار آزاده و آزاد اندیش سپاه چون شما وچون میلیونها ایرانی رنجدیده ورنجیده می اندیشیم و گرچه سپاه به لحاظ ساختاری دچارفساد سیاسی اقتصادی ،اخلاقی و… شده است اما این به مفهوم تسری آن به خیل پاسداران نیست با اطمینان کامل به اطلاع شماوملت عزیز ایران می رسانم که اکثریت قریب به اتفاق پاسداران از حاکمیت منزجرند امادر سیستمی گرفتار آمده اند که بسیار بی رحم وخون ریز است ونه تنها تاب دگر اندیشی در حوزه به اصطلاح خودی ها را ندارد که به سهل با دادگاههای نظامی وفرمایشی پاسداران را خائن وجاسوس قلمداد وآنان را به جوخه مرگ می سپارد.

بحران وحشت وخشونتی که شمادر سطح شهر می بینید دهها بار بیشتر آن در پادگانها ومراکز سپاه حاکم است.

پاسداران هم انسانند وآنان هم بر خلاف ظاهر نظامی شان عمدتا نگاهی دموکراتیک دارند و منتظر شرایط مساعد تری برای همگرایی با ملتند.نمونه این همگرایی در انتخابات ریاست جمهوری 76 و80 که سیدمحمد خاتمی با بیش از 20 میلیون رای رییس جمهور شدند با آرا بیش از 70 درصدی سپاهیان در دانشگاه امام حسین وتمام مراکز وپادگانهای سپاه بر ملت آشکار شد.مطمئن باشید این سپاهیان همان سپاهیان هستند وآنچه مردم از خشونت وجنایت سپاه می بینند تنها سناریوی اجرایی توسط 7تا 8 درصد سپاه و استفاده گسترده از نیروهای ناهنجاروخشونت طلب تحت عنوان بسیج ویگان های ویژه وامداد نیروی انتظامی است که توسط قرارگاه ثارالله سپاه سازماندهی می شود.

واقعیت این است که سپاه ملغمه ایست که از بدو پیروزی انقلاب وبه خصوص از آغاز رهبری فعلی بازیچه سیاست بازان انحصار طلب شده است واز او به عنوان شمشیر دموکلوس علیه ملت ،احزاب،تشکلها وروشنفکران استفاده شده است و آگاهانه سران او را گرفتار انواع فسادهای اقتصادی،سیاسی وحتی اخلاقی نموده اند والبته بسیاری از نیروهای فکور وسالم را یاحذف فیزیکی کرده اند ویا به عزلت کشانده اند.اینها را نوشتم تا شما ومردم ایران حساب /// وسرداران جنایتکار وفاسد سپاه را از اکثریت پاسداران جدانمائید و همین جا نیز از همکاران سپاهی ام دعوت می کنم تا با رعایت تمام احتیاطات وارد فضای مجازی شوند وبه بیان اندیشه ها ومنویات خویش بپردازند و با مردمی که آنان را یا جنایتکار ویا همکار جنایتکاران می دانند صادقانه سخن بگویند. بی شک همه ما دانسته وندانسته در پدیداری حاکمیت استبداد نقش داشته ایم و مردم حق دارند تابا نفرت وتردید به ما بنگرند.اما باور کنیم که ملت ایران با گذشت ترین ملت جهان هستند و تنها اعتراف وندامت ما برای آنها کافیست.

اما به عنوان پاسداری که که از همان سالهای اول جنگ به جهت نزدیکی با فرماندهان سپاه بارها از دور ونزدیک شاهدگفتار ورفتار جاه طلبانه وبعضا بزدلانه آقای ///بوده به دلایلی که بر خواهم شمرد از نوشتن نامه سرگشاده به وی امتناع وخطابم حضرتعالی وملت عزبزورنجدیده ایران است که ایام تلخ وناگواری را زیر چکمه نظامیان ونا بخردان عرصه سیاست می گذرانند.

یادم هست سال سوم جنگ یک بار آقای خامنه ای راکنار محسن رضایی در قرارگاه خاتم دیدم نشسته بود وسیگار می کشید از محافظش پرسیدم:آقا چرا سیگار می کشد؟ خندید وگفت:باید بیائید پاستور تهران را ببینید. جرات نکردم بگویم در پاستور چه خبر است؟ اما خودش مطلب را عوض کرد وگفت: هر چقدر غذاوامکانات رفاهی ساختمان ریاست جمهوری بهتر است غذا وامکانات ساختمان نخست وزیری ساده تر است.

محمد عزیز!

نمیدانم از 27 تیر 67(پذیرش قطعنامه 598) تا 13 خرداد68 (رحلت امام) کجا بودی وچقدر از وقایع تلخ وپشت پرده سیاسی این 321 روز مطلعی؟

وقایعی که در اساس مسیرانقلاب را دگرگون وعمده دستاوردهای آن را نقش بر آب کرد.

از کشتار بی رحمانه صدهازندانی سیاسی گرفته تا سناریوی عزل آیت الله حسینعلی منتظری ورویکرد به ترور سران گروههای اپوزسیون سیاسی ودگر اندیشان داخلی وخارجی وبه ویژه بازنگری در قانون اساسی و…

وقایعی که در پس نوش جام زهر قطعنامه 598 و اوج بیماری سرطان معده امام و توسط چند بازیگردان سیاسی //// صورت گرفت.

بی شک بایسته است متغیرهای سیاسی این مقطع دقیقا مورد واکاوی قرار گیرد. چه اینکه کلید گمشده ای است که آشکاری آن به بسیاری از ابهامات پاسخ خواهد داد و شاید به تطهیر امام در خصوص کشتار 67وعزل آیت الله منتظری بیانجامد، زیرا تمام این وقایع در 10 ماهی صورت گرفته است که امام به شدت بیمار بوده است.

در مصاحبه ای که من با چند پزشک متخصص ایمونولوزی (سرطان شناسی)داشته ام عموما به این نکته تاکید کرده اند که تغییر در الکترولیت خون و به خصوص کاهش پروتئین وگلبولهای قرمز به شدت حوزه تصمیم گیری مغز را تحت تاثر قرار می دهد وتصمیمات بیمار تابع میزان پروتئین وگلبول قرمز خون متفاوت وبعضا متعارض است.

توجه به این موضوع ازآن حیث مهم است که دستوراتی منتسب به امام است که بسیار متفاوت با منویات قبل از بیماری ایشان است. همین مساله می تواند مسئولیت را صرفا متوجه بازیگردانان سیاسی آن دوره ///، کند.

چه اینکه دستاورد این دگرگونی ها پس از رحلت امام به شدت منافع همین بازیگردانان سیاسی را تامین کرد. ///

جالب است که در جریان تدوین متن بازنگری قانون اساسی عنوان ولایت مطلقه فقیه به پیشنهاد وتاکید آقای خامنه ای در متن آن گنجانده شد!

از طرفی همه به یاد داریم که خبرگان رهبری چگونه وبا چه سناریویی بلادرنگ وبدون تفکر وشور با قیام چه کسی ازکرسی خود بر خاستند .

آقای خامنه ای خودش بیش ازهمه می دانست که تفکر غالب در سپاه نزدیک به گرایش موسوم به چپ است وبی دلیل نبودکه به سرعت دست به جا به جایی هایی در سپاه زد و بسیاری از فرماندهان فکورهمچون مصطفی ایزدی را به حاشیه راند و افرادی نظیر علیرضا افشار ، محمد باقر ذوالقدر،محمد رضا نقدی و… را در مناصب کلیدی گمارد که اتفاقا در زمان آنان جنگ حتی ازدور هم دستی در آتش نداشتند.

اما کار مهم تر آقای خامنه ای درسپاه تجزیه قدرت و تصمیم گیری بود.او به جای حجت الاسلام عبدالله نوری( با گرایش چپ) نماینده امام در سپاه حجت الاسلام موحدی کرمانی (با گرایش راست) را گماردو به تاسیس سپاه قدس به عنوان یک نیروی اطلاعاتی وتروریستی برون مرزی ونیروی مقاومت بسیج به عنوان یک نیروی شبه نظامی وسرکوبگر داخلی پرداخت واختلالی جدی در تمرکز فرماندهی محسن رضایی ایجاد کرد مشکلی که در نهایت به مصاحبه رضایی با روزنامه سلام ،استعفا ودر اصل تبعید وتحمیل وی به دبیر خانه مجمع تشخیص مصلحت نظام منجر شد.

اما بزرگترین ضربه برساختار سپاه کشانیدن سپاه به فعالیت های اقتصادی وتجاری با دستور صر یح در تاسیس بنیاد های تعاون نیروهای مسلح و قرارگاه بازسازی(قرب) وتشکیل صدها شرکت اقماری وهمچنین تشکیل صندوق ها وشبه بانک ها و رویکرد به پولشویی وهمچنین واگذاری مسئولبت ترور مخالفان ودگراندیشان سیاسی داخل وخارج کشور به نیروی قدس سپاه بود.

بدون شک و بر اساس مستندات و امارات بسیار که به وقت مقتضی ارائه خواهد شد ترور کاظم رجوی، شاپوربختیار، قاسملو، شرفکندی و سو قصد نافرجام علیه بنی صدر و قتل ناجوانمردانه داریوش وپروانه فروهر، دکتر سامی، پوینده و…. یا با محوریت سپاه ومباشرت وزارت اطلاعات در خارج از کشور وبالعکس با محوریت وزارت اطلاعات ومباشرت سپاه در داخل کشور صورت گرفته است که در این میان یکی از سرداران سپاه به نام حسین شریعتمداری (مدیر مسئول ونماینده فعلی رهبری در موسسه کیهان) که سالها با حفظ سمت در سپاه معاون وزیر اطلاعات هم بود نقش ویژه ای در هماهنگی میان سپاه و گروه سعیدامامی داشت.

ای عزیز!

یکی از پیچیده ترین ولاعلاجترین بیماریهای روحی و روانی بشری بیماری شخصیتی صاحبان قدرت است.که اتفاقا اپیدمی و سندرم زورمداران واقتدارگرایان است وآنان را تا آنجا پیش می برد که نه تنهادستشان به خون بی گناهان آغشته که جنایتشان دامن نزدیکترین کسانشان را هم خواهدگرفت وبا کمال تاسف عموما علاجی جز سرنگونی نخواهند داشت.

همه می دانند آقای خامنه ای رهبری اش را تنها مدیون دوست وهمراه دیرینش حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی است. اما همه دیدیم که چگونه وی را هم در انتخابات نهم وهم در انتخابات دهم ریاست جمهوری لجن مال کردو پست های وی را به دیگران واگذار کردو فامیل بسیار نزدیکش که در سالهای هراس پیش از انقلاب منزل پدر وی مامنش بود یعنی میرحسین موسوی رییس جمهور واقعی کشور را به زندان خانگی وشکنجه روحی کشانده است!؟

با اینکه همیشه از نظریه گفتمان حمایت وبه شدت مخالف خشونت ورادیکالیزه شدن ملت هستم اما بر این باورم که کار //// از موعظه وپند گذر کرده است.

واقعیت این است که در آن سالها که ما به ایثارگری میهن وملت می اندیشیدیم عده ای اسیر شهوت ثروت-قدرت، به حذف فیزیکی مخالفان ورقیبان خود به هر شکل ممکن می اندیشیدند و اندیشه های خود را عملی می کردند.

عملکرد اینان چهره نامطلوبی از امام به نسل حاضر ارائه کرده است وچنان کرده اند که دیگر جایی برای دفاع از انقلاب نگذاشته اند.

مثل طاعون نه فقط خود که همه را طاعون زده کرده وهمه مجریان دلسوز انقلاب را در مظان اتهام قرار داده تاآنجا که در نگاه عامه هر کس که در حاکمیت نقشی داشته است مجرم است مگر بتواند خلاف آن را ثابت کند.

واما یک سئوال:

-به نظر شما با نظریه گفتمان و نگاه ملایم دموکراسی خواهی آن هم در جامعه ای که مردمانش در کسب اقتصادوفرهنگ فاصله ای از صفر تا صد دارند، ووجودحاکمیتی فاسد، دیکتاتور، نظامی وسرکوبگردر شرایطی که عمده اشخاص سیاسی ،روشنفکران و مردم کوچه وبازار حاضر به پرداخت حداقل هزینه ای نیستند ،می شود در آن “بهار ” دیگری ایجاد کرد؟

می اندیشم مشکل کشور ما فقط سندرم اقتدار گرایی واستبداد نیست ،مشکل روحی یاس واستبداد زدگی اکثریت وعدم اعتقاد به هزینه کرد بالسویه است مساله ای که همواره کار اصلاح در کشور را با چالش مواجه ساخته است.

درونگرایی ، چند شخصیتی و فریب حاکمیت ها که اتفاقا خصلت تاریخی ما بوده است افتخاری برای ایران که سرزمین پیامبران پاکی و صداقت (مانی ، مزدک و زرتشت) بوده وایرانیان مسلمان که عمدتا مقتدایشان علی (ع) است ، نیست.

شکی نیست که عصر حکومتهای دیکتاتور وچکمه پوش به پایان رسیده است اما تجربه ثابت کرده است که این حکومت ها هرگز با راهپیمایی سکوت ولبخندملت سقوط نکرده اند که نمونه های بارز آن قذافی در لیبی ،مبارک در مصر ، بن علی درتونس است.

نوع دیگر سرنگونی تهاجم خارجی با هزینه بسیار سنگین مادی ومعنوی است که نمونه اش هم در غرب وهم درشرق کشورعلیه صدام ،طالبان وبن لادن صورت گرفته است ، اما شکل متفاوتی هم ممکن است . همان اتفاقی که در انقلاب روسیه با روی کار آمدن استالین بروز کرد ،سرکوب خونین همرزمان منشویک ،آزمایش سلاح هسته ای و سرکوب شدید مردم در سایه جنگ سرد.

با این حال رویکرد به اصلاحات تنها و آخرین شانس برای مفاهمه آشتی ملی با کمترین هزینه است. موضوعی که مردم وبه خصوص طبقه متوسط آن رادرک کرده است اما با کمال تاسف //// سرنوشت تلخی را برای خود وهمراهانش رقم زده است.