۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

زهی خیال باطل ؛ ما مصمم تر از گذشته در راه جنبش دموکراسی خواهی ایران تلاش خواهیم کرد

مشاهدات عینی یکی از بازداشت شدگان تجمع ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
مشاهدات عینی یکی از بازداشت شدگان تجمع ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
 
به نقل از جرس :
 
متن پیش رو، مشاهدات عینی و خواندنی یکی از کسانی است که در تجمع ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ حضور داشته و برای مدتی کوتاه بازداشت شده است. هویت واقعی نویسنده نزد جرس محفوظ است.

***
مدتها قبل از ۲۵ بهمن تمام هوش و حواسم به مسائل دو ساله اخیر و شاید ۳۰ سال اخیر به خصوص هزینه هایی بود که این ملت طی سالهای سال برای جنبش دموکراسی خواهی پرداخته اند . هر گاه می خواستم از چیزی شاد شوم یاد عزیزان و گرفتاران این جنبش مرا از شادی عمیق باز می داشت . بارها و بارها در خفا به یاد آزادگان در بند و مهاجران دور از وطن گریه کردم و از درگاه خداوند خواستار نجات این ملت عزیز و دوست داشتنی شدم .

بالاخره بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ با وجود اینکه خیلی خسته بودم و ناهار هم مهمان داشتم اوضاع بهم ریخته خانه را رها کردم و به اتفاق سه نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم در راهپیمایی سکوت به نشانه اعتراض به وضع موجود بخصوص در حصر بودن میر حسین عزیز و کروبی گرامی و رهنورد آزاده شرکت کنیم.

از جهار راه دروازه دولت شروع کردیم . تا میدان فردوسی ماجرای قابل ذکری نبود . در میدان فردوسی با خیل لباس شخصی‌های مسلح و نظامیان سرتا پا مسلح به کلاه خود و باطوم و سپر روبرو شدیم .بعد از طی مسافتی دو نفر از ما در چهار راه کالج به دلیل جو بسیار وحشتناک ترس و رعب جدا شدند . از چهار راه ولیعصر به بعد مسیر بسیار خطرناک بود بخصوص در مقابل دانشگاه تهران هر چند قدم که بر میداشتیم چند نفر مامور مراقب ما بودند . بالاخره در میدان انقلاب که جمعیت راهپیمایان بیشتر شده بود با حمله به یک دختر خانم چادری مواجه شدیم که موبایل در دست داشت .از او پرسیدند چه کار می کنی ؟ گفت به دوستم اس‌ام اس میزنم .با او به شدت برخورد کردند و کشان کشان او را به سمت ماشین پلیس برده و دستگیر کردند.

بعد از آن بطور دسته جمعی و گروهی عابران مرد را دستگیر می کردند بدون اینکه هیچ گونه حرکتی ویا شعاری یا نمادی همراه داشته باشند.آن‌ها را با ضرب وشتم به داخل پارکینگی در سمت راست خیابان هل میدادند. در اوائل خیابان آزادی هم جمعیت و هم جو پلیسی آنقدر زیاد بود که ما تصمیم گرفتیم از ایستگااه مترو توحید برگردیم که جلوی ایستگاه مترو پلیس صف کشیده بودند . گفتیم می خواهیم برویم داخل مترو گفتند نمی شود . بفرمایید آنطرف.

امان از آنطرف که چند نفر لباس شخصی و کماندوی مسلح ما را به سمت اتوبوس هل دادند .وقتی اعتراض کردیم چرا مارا به سمت اتوبوس می کشید ما که کاری نکردیم شروع کردند به ضرب و شتم بسیار شدید بطوری که چند بار ما به زمین افتادیم. در این حین روسری از سر من عقب رفت که یکی از مردان شروع کرد به کشیدن موهای سر من از بالای سر و یکی هم دو طرف بند روسری را گرفته بود و می کشید بطوری که احساس خفگی می کردم . چند نفر هم از پشت مشت و لگد به بدن من می زدند و سعی می کردند مرا به داخل اتوبوس هل دهند .یک دفعه احساس کردم دست یکی از مردان از زیر پالتو( در حالی که شلوار به پا داشتم و زیر پالتو هم زیر پوش و بلوز و ژاکت تنم بود ) به تنم چنگ می اندازد یعنی تماس دست مردی رابا بدنم احساس کردم .اینجا بود که مقاومت را بیهوده دیدم و بالگد و مشت و....ما را وارد اتوبوسی کردند که در واقع مانند قفس حیوانات درنده بود.

اتوبوس از سه قسمت تشکیل شده بود.قسمت ورودی که بسیار کوچک بود و یک صندلی دو نفره داشت ، قسمت جلو که اطاق راننده و سه صندلی برای سه مامور مرد بود و قسمت وسط که مخزن بدون صندلی بود و دیواره آن درست مثل قفس آهنی مشبک بود و پشت دیوار مشبک صفحه‌ای آهنی و بعد از آن دیوار اتوبوس.کف این قسمت آهنی و با پستی و بلندی که ناخودآگاه در تاریکی مطلق با ورود به آنجا زمین خوردیم.

پس از پرتاب شدن به این قسمت با عده‌ای دختر و زن جوان و پیر روبرو شدیم که همه وحشت زده با موبایل خود ماجرای دستگیری خود را به عزیزانشان خبر می دادند و نگران از اینکه آنها را به کجا خواهند برد . خلاصه پس از دو ساعت این مخزن تاریک و یا زندان متحرک شروع به حرکت کرد . از این مخزن به اطاق راننده‌ها یک دریچه بسیار کوچک بود که من از راننده و همراهانش پرسیدم ما را به کجا می خواهید ببرید ؟ با کمال بی‌شرمی گفت : خیلی خشگلی که جائی ببرمت ؟ راست می گفت .یک خانم که دو ساعت او را با کتک شدید و فحش و شوکر در این قفس زندانی کرده بودند آنقدر خوشگل نیست که بتوانند بلاهای کهریزک را بر سر او بیاورند.

خلاصه پس از مدتی ما را به چهار راه رودکی داخل راهنمائی و رانندگی بردند که پس از یکساعت معطلی ما را نپذیرفتند و به نگهبانهای ما گفتند ۵۰۰ نفر بازداشتی اینجا آورده اند و جا نداریم . دو باره اتوبوس دور زد وبه چهار راه نواب بازگشت . ما که آماده بودیم پیاده شویم (چون مامورها گفته بودند بر می گردیم چهار راه نواب شما را پیاده می کنیم ) ناگهان دیدیم سی چهل خانم را که گویا در این فاصله دستگیرو در یک پارکینگ نگهداری می شدند با هل دادن و ضرب و شتم سوار اتوبوس کردند .در این مرحله خانم‌های به اصطلاح مامور چادری شروع به فحش دادن و تهدید به شوکر زدن کردند و وقتی من گفتم که ناراحتی قلبی دارم وداخل اتوبوس هوا نیست شروع کرد به صورت من سیلی زدن به طوری که ناخنش صورتم را زخم کرد و تا چند روز آثار کبودی و لگد و چنگ زدن‌ها روی بدن باقی بود و وقتی شب به منزل برگشتم مقداری از موهای مرا که با چنگ کنده بود ند وسط سر من توی روسری انباشته بود ...در این حال همان خانم گفت اگر امام حسین هم بیاید ما شما را آزاد نمی کنیم .

خلاصه اتوبوس با تعداد بسیار زیادی خانم بازداشتی از ۱۷ تا۷۰ ساله ، در مخزنی تاریک به سوی شمال تهران حرکت کرد

نهایتا ما را به بازداشتگاه وزرا منتقل کردند و در آنجا تحقیقات همراه با تهدید و فحش شروع شد و از ساعت ۱۲ شب به بعد شروع به آزاد کردن افرادی که هیچگونه سابقه ا ی نداشتند کردند. وقتی از بازداشتگاه بیرون آمدم با صحنه جنگ خیابانی و زد و خورد بین نیروهای مسلح و خانواده هایی که دنبال فرزندانشان آمده بودند مواجه شدم . زیرا گویا وقتی دختران و زنان از باز داشتگاه بیرون میآمدند بستگانشان برای آن‌ها ابراز احساسات می کردند و ماموران هم با باتوم و شوکر به آن‌ها حمله می کردند .

تا چند شب از وحشت آن زندان مخوف و کلمات زشت و رکیک ماموران آرامش نداشتم .به یاد خطبه نهج البلاغه افتادم که امام علی (ع) در ماجرای ربودن خلخال از پای زن یهودی آنچنان آشفته می شود که می گوید اگر مردی این را بشنود و از غصه بمیرد بر او ملامتی نیست.

من به کسانی که فکر می کنند با این روش‌ها می توانند جلوی خواست‌های قانونی مردم را بگیرند می گویم : زهی خیال باطل .ما مصمم تر از گذشته در راه جنبش دموکراسی خواهی ایران تلاش خواهیم کرد .

به آن هائی که مرتبا به رای آری به جمهوری اسلامی افتخار می کنند بگویم من یکی از کارگزاران و عوامل در سر صندوق رای بودم . من حدود سی سال از بهترین سال های عمرو جوانی و خانواده خود را برای این نظام گذاشتم و صدماتی در این راه متحمل شدم .اما اکنون که می بینم آنچه بر ما می رود نه جمهوری است و نه اسلامی از پیشگاه خداوند و مردم عزیز ایران طلب مغفرت می کنم .

به امید پیروزی جنبش دموکراسی خواهی ایران عزیز
یکی از بازداشت شدگان راهپیمائی سکوت ۲۵ بهمن ماه ۱۳۹۰


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر