۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

بوی معنی ( به نسرین ستوده ، برای استقامت سبز مادر گونه اش )


بنام خدایی که مادر را آفرید







چادر گل گلی اش سر خورد از روی هق هق شونه هاش و دورش پرچین شد ، انگار وسط یه دشت گل نشسته بود ، دستاش چشای آبی آسمون رو شکافت ... می شد فهمید چی داره می گه به صاحب زمین و آسمون ؛ همون سالی که پسرش به جرم فریاد آزادی سر دادن توی خیابون آزادی همرنگ دستبند شد پیر زن شاکی شد ...

از خدا ... از پیغمبر ... از زمین و آسمون ...

تیکه تیکه اش کرده بودن به جرم رنگ بهار فریادش ، پسرش که پر پر شد توی زندون پیر زن خزید توی زندون خودش ... عین گنجشکی که وسط بهار یه باغ بی گل چشماش به میله های قفس که آویزون شاخه ی یه درخت بید مجنون شده باشه ، پیر بود ولی هیچوقت نمی لرزید ، پیر بود ولی هیچوقت نمی ترسید ...

باد پیچید لابلای نگاه سرد ایوون که روش به سمت نماز پیر زن بود ، عطر صداش پاشید توی صورت سجاده اش که تصبیح سبزش عین یه هشت بغل کرده بود مهر خاک کربلاش رو ...

یا امام هشتم ؛ قربون قدم ها و قد و قامت زوارت ، همه ی دار و ندارم همون یه رعنا پسر بود که اون هم شرحه شرحه ی اعتقاد سبزش شد ، نامسلمونا برای اینکه مشتاش رو از هم باز کنند تیکه تیکه کردن دستاشو ...

گفته بودی حقی ناحق نمی شه ولی شد ... گفته بودی بهاری زمستون نمی شه ولی شد ... یادمه یه وختایی خیره می شدم به دشت و می گفتم یا خدا ... به شمعدونی ها می خندیدم و می گفتم بزرگی ات رو شکر ... به ماهی های قرمز توی حوض خرده نون می دادم و می گفتم کرمت رو شکر ... حسن یوسف ها رو آفتاب می دادم و می گفتم مهربونی ات رو شکر ... اگه ثامن الحججی ، اگه ضامن آهویی ، خورشید فردای این خونه رو ازش دریغ کن و بده حاجتم رو که عطر حجت می ده ...

...

همون روز عصر دوتا فرشته از دو سمت چادرش گرفتند و تکوندند روی سرش که گره خورده بود به سجاده اش ... پر از گل شد سجده ی پیر زن ...

فردایی اش دیگه هیچ خورشیدی به خونه اش نتابید

حیاط با خونه و دیوارهاش قهر کرد ، ماهی ها یکی یکی یخ زدن از بی خورشیدی

شمعدونی ها توی جنگ با بی آبی عین شهید نینوا شدند

پنجره ها حریف خستگی و گرد و غبار نشدند و شونه هاشون خشک شد از بس خاک خورد

حالا سال ها گذشته و خونه ای نمونده ، اما هر وقت کسی از اون کوچه می گذره یه عطری از تل خاک بجا مونده از اون خونه می پیچه توی سرش ، عطری که آخرین ذکر پیر زن ته سجده ی بلندش بود ؛ من پیر زن از حقم گذشتم آخدا ... تو هم ببخش ... می دونم خیلی ساله دیگه حرفام بوی معنی نمی ده ... و رفت .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر