اول . بین شمر و خنجرش از نینوا تا فرات فاصله است ؛
دل خنجرش تیز بود و آینه صفت ، دل خودش تیز بود و سیاه ...
شمر نفهمید چه می برد اما خنجرش فهمید و برید و گریه کرد .
دوم . شاید اگر شمر می دانست پس از حسین نهال آزادی در نینوای خشک جوانه می زند ،
خنجرش را بر گلوی خویش میهمان می کرد و خود حسین می شد ...
سوم . شمر خنجر نداشت ؛
خنجری بود که یک شمر داشت که دل نداشت ...
چهارم . آیا اگر حسین و یارانش به جای شمشیر در قلاف هاشان بمب اتم داشتند
کربلا ؛ کربلای شمر و یاران مظلومش نمی شد ؟ ...
پنجم . شاید اگر فرات زبان داشت و نینوا را صادق تر از تاریخ می گفت ؛
شمر اینقدر لعنت نمی شد ؛
شاید اگر ...
ششم . کربلا ؛
تکرار تاریخ است ،
هر چند حسین نینوا حسین تر از سهراب و ندا و ترانه های ایران من نیست ...
هفتم . کربلا تر از کربلا شبی بود
که اعراب سوسمارخوار صورت پاسارگاد سرزمین مادری ام را به آتش کشیدند ،
شبی که پدرانمان را شرحه شرحه کردند و مادرانمان را به کنیزی بردند
شبی که اسب های عرب هم از تاختن بر تن سرزمین من شرم کردند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر